پهلوون کوچولوی مامان
دیروز فهمیدم حسابی بزرگ شدی و واسه خودت یه پهلوون شدی. دیروز عصر که خوابیده بودم، با ضربه محکم شما به پهلوم از خواب بیدار شدم و یه آخ بلند گفتم!!! الهی فدات بشم که اینقدر بزرگ و آقا شدی که میتونی مامان رو از خواب بیدار کنی. نمی دونی چه ذوقی کردم. وقتی واسه بابایی تعریف کردم کلی قربون صدقت رفت. دیشب هم از ساعت 12 و نیم که رفتیم تو رختخواب تا 1 و نیم اجازه ندادی بخوابم، فکر کنم دوست داشتی باهات بازی کنم که اینقدر شیطونی میکردی. یک ساعت تمام به دو طرف شکمم فشار می آوردی، منم نوازشت می کردم و قربون صدقت میرفتم. شاید بقیه بهم بخندن ولی من گردی سرت رو از یه طرف و فشار و شکل پاهای کوچولوت رو ازطرف دیگه کامل...