پسر گل مامان و بابا
یکشنبه 10/07/1390: سلام نفس مامان
امروز برای چهارمین بار رفتیم سونوگرافی. طبق گفته دکتر شما الان 23 هفته و 2 روزته ، و 620 گرم وزنته و شکر خدا سالم و سلامتی.
فدای پسر ناز و خشکلم بشم نمی دونم چجوری نشسته بودی که دکتر تا دیدت با اطمینان گفت پسری!!!(قربونت برم یه ذره خودتو جمع و جور کن، زشته)
فدای عزیزدلم بشم از امروز دیگه میتونم صدات کنم "امیرعلی"
انشالله دامادیت پسر نازنینم
چهارشنبه 20/07/1390: چند روزی بود که حرکاتت شدیدتر شده بود و حسابی شیطون شده بودی. منم هی به بابایی گزارش حرکاتت رو میدادم و دلش رو میسوزوندم!!!
بابایی خیلی دوست داشت حرکتت رو حس کنه ولی هردفعه که شما تکون میخوردی و من بابا رو صدا میزدم، شیطونیت گل میکرد و واسه اینکه لج بابایی رو دربیاری دیگه تکون نمیخوردی.
تااینکه امروز بالاخره وقتی بابایی دستشو گذاشت رو شکمم، شما چند تا حرکت جانانه انجام دادی که قند تو دل مامانی و بابایی آب کردی... باباجلال هم یه عالم قربون صدقت رفت.
فدای پسر شیطون و بازیگوشم بشم.