امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 14 روز سن داره

امیرعلی، زندگی مامان و بابا

پیشی کوچولوی مامان

1391/11/19 10:46
نویسنده : مامان امیرعلی
555 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیزدلم، امروز میخوام یه خاطره واست تعریف کنم که حدودا دو ماه پیش اتفاق افتاد.

یادمه اون روز خونه ماماحاجی تنها بودیم؛من و شما؛ شب قبلش اونجا خوابیده بودیم و حاضر شده بودیم تا خاله بیاد دنبالمون بریم خونه. ماماحاجی هم رفته بودن بیرون.

اون روزا تازه کشف کرده بودی که زیر هرچیزی ممکنه یه چیزی باشه!! مثلا میومدی روبروی اجاق گاز، یخچال، کمد، تختخواب و... دمر میخوابیدی ، سرتو میذاشتی رو زمین و باکنجکاوی تمام زیر اونا رو نگاه میکردی تا یه چیز جدید پیدا کنی ، بعد دستت رو دراز میکردی تا بتونی یه چیزی از اون زیرا برداری.(آخه بچه اینقدر کنجکاو و شیطون؟)

اون روز خونه ماماحاجی رفتی روبروی در توالت قدیمیشون که حالا دیگه انباری بود دمر خوابیدی و داشتی دنبال یه چیزی میگشتی منم چند متر اینطرف تر داشتم حاضر میشدم. که یهو دیدم درحالی که یه چیزی  تو دستته نشستی و شروع کردی به بازی با اون!!! خوب که دقت کردم دیدم یه موش تو دستته!!!!!!!

وااااای خدا حتی الان که یادم میاد حالم بد میشه و دوست دارم بازم جیغ بزنم. دم موشرو گرفته بودی و داشتی تکون تکون میدادی و بازی میکردی!!!

نمی دونستم چیکار کنم منم که حسابی شیردل (به غیر از مورچه از همه چی میترسم!!!) از همونجا شروع کردم به جیغ کشیدن، واای اینقدر ترسیدی که موش رو پرت کردی و تو هم شروع کردی به جیغ کشیدن و گریه کردن، با ترس و لرز اومدم بغلت کنم که دیدم با گریه بازم موش رو برداشتی، موش مرده ی بیچاره رو تو دستت فشار میدادی و از ترس جیغ میکشیدی.

حالا من جیغ ،امیرعلی جیغ ،من گریه ،امیرعلی گریه...

آخر حس مادریم بر ترسم غلبه کرد، اومدم سمتت دستت رو تکون تکون دادم تا موش رو ول کردی. بعد در حالی که هر دو گریه می کردیم فوری دستات رو با آب و صابون شستم و از خونه فرار کردم...

باورت میشه تا دو روز گلوم درد میکرد از بس جیغ کشیده بودم!!!

 

این بود خاطره ای از پیشی کوچولوی موش گیر کنجکاو و بازیگوش مامانی...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

ملیس و هیما و فریما
19 بهمن 91 11:49
سلام عزیزم خوشحال میشم آگه به وبم سر بزنی. ممنون
فرنگیس
19 بهمن 91 15:01
سلام خاله جون . دمت گرم خوشم میاد به خالت رفتی . این دفعه برای مامانت از بیرون ببری ، پلنگی چیزی خفت کن بیار بذار ترسش بریزه . قربونت برم فسقلی
بهار
7 اسفند 91 11:45
سلام چه نازه پسرت زنده باشه من عاشق بچه هستم موفق باشی