امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه سن داره

امیرعلی، زندگی مامان و بابا

امیرعلی سه ماهه

سه ماهگیت مبارک مامانی روز به روز داری بزرگ تر، بامزه تر، زیباتر و دوست داشتنی تر می شی. هرروز که می گذره بیشتر از پیش عاشقت می شم.   امیرعلی سه ماهه ی من: - گردنش حسابی قوی شده و می تونه خوب سرشو نگه داره. - وقتی روی شکم خوابیده سرشو مدت نسبتاً زیادی بالا نگه میداره. - تا حالا چند بار تو خواب خنده صدادار کرده. - بابایی رو می شناسه و وقتی باباشو می بینه کلی دست و پا می زنه و لبخند می زنه و از خودش صدا در میاره تا بابا باهاش حرف بزنه یا بغلش کنه. - می تونه جغجغه شو چند دقیقه توی دستش نگه داره و تکون بده. - وقتی به پشت روی زمین خوابیده دستشو که میگیرم کلی زور می زنه و سرشو بالا میگیره تا بلند بشه.   ...
17 فروردين 1391

اولین غذای کمکی امیرعلی

سلام عزیزدلم از وقتی خوردن لبنیات و تخم مرغ برام ممنوع شده شیرم خیلی کم شده، شما هم که ماشاالله شکمویی و شب که میشه حسابی گرسنه میشی و شیر کمه واست و موقع خوردن هی غر می زنی. شیرخشک هم که ممنوعه. واسه همین مجبور شدم علی رغم میلم از امروز بهت غذای کمکی بدم! امروز برای اولین بار حریره بادوم بهت دادم. البته فقط یه دونه بادوم با یه کوچولو عسل. نوش جونت شکموی مامانی.
5 فروردين 1391

عکس های جدید

سلام عزیزدل مامانی عیدت مباک قربونت برم.  امسال با وجود تو بهترین سال تحویل عمرم بود. اولین سال تحویلی که خانوادمون سه نفری بود. چند روز گذشته سرم به خونه تکونی گرم بود واسه همین نیومدم.  تو این چند وقت که به وبلاگت نیومدم:  اول از همه اینکه چند روزی بود خیلی گریه و زاری می کردی، گاهی اینقدر سوزناک گریه می کردی که من هم پا به پات اشک می ریختم.  بردیمت پیش دکتر سبحانی،متخصص اطفال، ایشون آزمایش برات نوشتن و با دیدن جواب آزمایش تشخیص دادن که امیرعلی من به پروتئین شیر حساسیت شدید داره.  حالا از وقتی رژیم غذایی جدیدمو رعایت می کنم امیرعلی مامان خیلی خیلی پسر خوب و آرومی شده، خدارو شکر دیگه از اون گریه ها خبری ...
3 فروردين 1391

اومدم با کلی تاخیر اومدم

سلام عسل مامان اول بگم که کلی مطلب نوشتم یهو نی نی وبلاگ هنگ کرد همش پرید!!!!!! دلیل تاخیرم رو که حتما می دونی بله دیگه خودتی... فدات بشم همه ی وقتمو پر کردی وقتی هم که وقت خالی پیدا می کنم باید به کارای خونه برسم. کلی حرف دارم باهات بزنم ولی چون الان به شدت خستم فقط چند تا عکس ازت می ذارم تا بعد سر فرصت بیام و برات بنویسم. قربونت برم الهی ببین وقتی گریه می کنی چقدر زشت می شی!!!! تو این عکس یک ماه و 22 روزته و داری با تعجب به اسباب بازیت نگاه میکنی. امروز برای اولین بار با یکی از اسباب بازیهات بازی کردی یعنی بهش توجه کردی. تو این عکس دقیقا دو ماهته... راستی امیرعلی جانم دو ماهگیت مبارک ببخشید که اینقدر دیر تبریک م...
23 اسفند 1390

عکس ها ی جدید امیرعلی خان بامزه ی مامان

سلام امیرعلی خان مامان امیرعلی من امروز یک ماه و نیمه شد. امیرعلی یک ماه و نیمه ی من، از این پهلو به اون پهلو میشه، وقتی باهاش حرف می زنی بهت خیره می شه و با غنچه کردن و تکون دادن لبای خشکلش جوابتو می ده، گاهی که مامانی باهاش حرف می زنه لبخند می زنه، دستاشو مشت می کنه و به زور می کنه تو دهنش و با سر و صدا می مکه، وقتی روی شکم می خوابونمش می تونه چند لحظه سرشو بالا بگیره..... توی این عکس روی شکمم خوابیده، سرشو بالا گرفته بعد چند ثانیه که خسته شد سرشو گذاشت رو دستش و شروع به خوردن دستش کرد اینجا داشتم واسش شعر حسنی نگو بلا بگو رو می خوندم که خیره شده به من و داره بهم گوش میده اینم از امیرعلی خان و با...
29 بهمن 1390

عکس جدید از پسر گلم

سلام امیرعلی خان مامان قربونت برم الهی که تمام وقتمو پر کردی و اجازه نمی دی حتی به کارهای واجبم برسم چه برسه به وبلاگ نویسی! بگذار یه اعترافی بکنم... بچه داری واقعا سخته!!! نه اینکه فکر کنی ناراحتم از داشتنت!!! نه مامانی... خدا نکنه... فقط هنوز خوب یاد نگرفتم... به خصوص این چند روز اخیر که هردومون حسابی زجر کشیدیم و پابه پای هم گریه کردیم... آخه پنجشنبه 6 دی رفتیم پیش خانم دکتر منشی زاده ختنه ات کردیم... زجرآورترین لحظه ی زندگی هردومون، هردو با هم گریه کردیم... خدارو شکر الان تقریبا دیگه خوب شده ولی موقع تعویض پوشاکت خیلی اذیت میشی. این چند روز اگه ماماحاجی بودن که پوشاکت عوض کردن ورگرنه هردو با هم گریه کردیم تا بتونم عوضت کنم. ...
18 بهمن 1390

اولین ماهگرد امیرعلی خان

یک ماهگیت مبارک نفس مامان  می بینی مامانی؟ روزها مثل برق و باد داره می گذره، انگار همین دیروز بود که فهمیدم یه فرشته ی کوچولو داره تو وجودم رشد می کنه،  8ماه و نیم بارداری و زایمان(که خیلی ازش می ترسیدم) خیلی خیلی زودتر از اونی که فکرشو می کردم گذشت و حالا امیرعلی من یک ماهه شده، لحظات با تو بودن اینقدر شیرینه که به چشم برهم زدنی می گذره... یادته وقتی تو شکم مامانی بودی چقدر باهات حرف می زدم؟ همیشه دوست داشتم بدونم بعد از تولدت صدای منو میشناسی یا نه؟  آره قربونت برم، تو از همون روزای اول صدای مامانتو خوب می شناسی... با صدای من آروم می شی ... وقتی گریه می کنی تا صدات می کنم آروم میشی خوتو لوس می کنی و آروم ناله می کن...
14 بهمن 1390