ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند تا امیرعلی رو آروم کنند!!!
ساعت 6 صبح از خواب بیدار میشی...
پسر خوبی هستی!!!
ساعت 8 الکی داری غر می زنی، پاهاتو می شورم(حسابی خوشت میاد و حال میکنی وقتی می شورمت اینقدر که گاهی با صدای آب آروم میشی)، آروم میشی ولی فقط نیم ساعت!!!
داری گریه می کنی نمی تونم آرومت کنم، چادرمو سرم می کنم و میرم تو پارکینگ پیش بابایی که داره ماشین رو تمیز می کنه، با صدای بابایی آروم میشی و بعد از 20 دقیقه کم کم تو بغلم خواب میری!!!
کمتر از دو ساعت میخوابی، از فرصت استفاده می کنم و به سرعت ناهار رو آماده می کنم.
بابایی میره سرکار... بیدار میشی!!!
گریه... گریه ... گریه...آروم نمیشی... منم گریه می کنم... امیرعلی گریه ... مامانی گریه...
ساعت 3دیگه کلافه می شم باهم پیاده روی میکنیم و میریم خونه خاله... 10 دقیقه تو راهیم... آرومی...
20 دقیقه خونه خاله آرومی... میخندی!!!
گریه هات شروع میشه...
بغلت میکنیم، راه میریم، شعر میخونیم، فایده نداره...
شروع میکنیم به ابداع روشهای جدید امیرعلی آروم کن:
تاب بازی با پتو: دو طرف پتو رو من و خاله جون گرفتیم و تابت دادیم آروم شدی... یه لحظه حرکت نکردیم تا عکس بگیریم گریه هات شروع شد...
پتو کشی:
خاله کار داره، یه طرف پتو رو میگیرم و شروع میکنم به راه رفتن و تورو روی زمین میکشم، آرومی و حسابی داری واسه خودت حال میکنی
روش خیلی خوبیه ولی روی مچ دست مامانی فشار وارد میکنه و چون مامانی تاندوم دستش مشکل داره اذیت میشه.
زنبیل درمانی: بهترین روش همین روش بود
و بالاخره بعد از یک ساعت سعی و تلاش بی وقفه من و خاله جون:
که البته فقط نیم ساعت تو زنبیل خوابیدی و با اومدن مهمان های خاله بیدار شدی و روز از نو روزی از نو...
این روال تا ساعت 10 شب ادامه داشت تا بالاخره خوابت برد تا صبح... آخیییییییییییییییییش